امام زمان (عج)


آقای من تنها در این دور و زمانه
 بار فراقت میکشم بر روی شانه

 کاری زدستم برنمی آید...ببخشید
جز اینکه صبح جمعه میگیرم بهانه

آقا اجازه می دهی تاکه بگویم...
...حرف دل خود را به شکل عامیانه

مانند اجدادت، تو هم خیلی غریبی
دیگر ندارد شهر ما از تو نشانه

خیمه نشین ؛مانند آن خانه نشینی...
...که بسته شد دست غیورش ظالمانه 

هرکس به فکر زندگی و رشدخویش است
فکر سال و دخل و خرج سالیانه

کاری به کار تو ندارد آنکسی که
از حرص و آز افتاده بین دام و دانه 

جای دعا و پند و اندرز و روایت
گردیده گوش ما همه پر از ترانه

پیداست آقا،جای عکس جمکرانت
تصویر نامحرم روی دیوار خانه

اینجا فقط با هیزم دنیا و شهوت
از هر وجودی میکشد آتش، زبانه

دنیا پرستی باعث آن شد بماند
بر بازوی زهرا نشان تازیانه

باید مراقب بود، شیطان در کمین است
میپاشد او بذر گنه را دانه دانه

بااین بدی و بی وفایی دارم اکنون
از پیشگاهت التماسی عاجزانه 

آقا، دعا کن در مسیر تو بمانم
با لطف تو باشم گدای آستانه

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 29مرداد92



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - موضوع آزاد

برچسب‌ها: امام زمان (عج) مهدی وحیدی
[ 6 / 6 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام زمان (عج)

اشعار استاد لطیفیان

یك شب بیا ستاره بریزم به پای تو
      ای آفتاب من همه چیزم فدای تو

      یك شب بیا به ما برسد ای اذان صبح
      از پشت بام مسجد كوفه صدای تو

      ما مدتی است خانه تكانی نكرده ایم
      شرمنده ایم در دل ما نیست جای تو

      غیر از همین دو قطره اشكی كه مانده بود
      چیزی نداشتم كه بیارم برای تو

      از روزهای هفته سه شنبه برای من
      شبهای پنجشنبه و جمعه برای تو

      روزی به خاطر سفر جمكران من
      روزی به خاطر سفر كربلای تو


  **************
       
      هر سحر منتظر یار نباشم چه کنم؟
      من اگر منتظر یار نباشم چه کنم؟

      گریه بر درد فراق تو نکردن سخت است
      خون جگر از غمت ای یار نباشم چه کنم؟

      عده ای بر سر آنند اسیرت نشوند
      من بر آنم که گرفتار نباشم چه کنم؟

      تو چه کردی که من از خواب و خوراک افتادم
      راستی راستی بیمار نباشم چه کنم؟

      چهارده بار خدا عاشق تو شد من اگر
      عاشق روی تو یک بار نباشم چه کنم؟

      ابرویت تیغ مصری ست که جان می طلبد
      به طلبکار بدهکار نباشم چه کنم؟

      خواستم نام مرا هم بنویسند همین
      سر بازار خریدار نباشم چه کنم؟

      من اگر مثل تو هر صبح و غروبی آقا
      فکر بین در و دیوار نباشم چه کنم؟

   **************

     وقتی که اشک نیست شبی را سحر کنیم
      باید که التماس به خون جگر کنیم

      ما در فراق خون جگر می خوریم و بس
      اصلا حلال نیست که کار دگر کنیم

      وقتی طواف گرد تو را دور می زنم
      پروانه نیستیم طواف حَجَر کنیم

      ما بار خویش بسته و آماده ی توایم
      کافیست تا اشاره کنی و سفر کنیم

      دوری تو خسارت ما را زیاد کرد
      راضی مشو که بیشتر از این ضرر کنیم

      ما را مران ز خویش که عهد بسته ایم
      تا خویش را به پات گرفتار تر کنیم

      تو باز هم به رسم خودت می کنی کرم
      هر چند اشتباهی از اینجا گذر کنیم

      ای آفتاب، اول صبح ظهور تو
      ما می رویم فاطمه را باخبر کنیم

   **************

     نوشته اند دلم را برای خون جگری
      بدون گریه زمانه نمی شود سپری

      نیازمند تکامل به گریه محتاج است
      درخت آب ندیده نمی دهد ثمری

      دو فیض، توشۀ راه سلوک عاشق هست
      توسل سحری و عنایت سحری

      هزار نافله خواندن چه فایده دارد
      اگر نداشته باشد به عاشقان نظری

      به هر دری که زدم باز پشت در ماندم
      بس است در زدن من، بس است در به دری

      برای بنده خریدن بیا سر بازار
      چه خوب می شود این مرتبه مرا بخری

      بدون تو چه بلاها که بر سرم آمد
      چه حاجت است به گفتن، خودت که با خبری

      همیشه خیر قنوت تو می رسد به همه
      اگر چه نام مرا در نوافلت نبری

      خودت برای ظهورت دعا کن و برگرد
      دعای من به خودم هم نمی کند اثری

      یگانه منتقم خون کربلا برگرد
      قسم به عمۀ مظلومه ات بیا برگرد

  **************
      
    مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
      گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا

      کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
      قطره شدم که راهی دریا کنی مرا

      پیش طبیب آمده‌ام، درد می‌کشم
      شاید قرار نیست مداوا کنی مرا

      من آمدم که این گره ها وا شود همین!
      اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا

      حالا که فکر آخرتم را نمی کنم
      حق می دهم که بندۀ دنیا کنی مرا

      من، سال هاست میوۀ خوبی نداده‌ام
      وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا

      آقا برای تو نه! برای خودم بد است
      هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا

      من گم شدم ؛ تو آینه‌ای گم نمی‌شوی
      وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا

      این بار با نگاه کریمانه‌ات ببین
      شاید غلام خانۀ زهرا کنی مرا

   **************
   
     غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
      از شما دور شدن زار شدن هم دارد

      هر که از چشم بیفتاد محلش ندهند
      عبد آلوده شدن خار شدن هم دارد

      عیب از ماست که هر صبح نمی بینیمت
      چشم بیمار شده تار شدن هم دارد

      همه با درد به دنبال طبیبی هستیم
      دوری از کوی تو بیمار شدن هم دارد

      ای طبیب همه انگار دلت با ما نیست
      بد شدن حس دل آزار شدن هم دارد

      آنقدر حرف در این سینه ی ما جمع شده
      این همه عقده تلنبار شدن هم دارد

      از کریمان فقرا جود و کرم می خواهند
      لطف بسیار طلبکار شدن هم دارد

      نکند منتظر مردن مایی آقا ؟!
      این بدی مانع دیدار شدن هم دارد

      ما اسیریم اسیر غم دنیا هستیم
      غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد

  **************

      پائیز شد فصل بهاری که به من دادند
      طی شد تمام روزگاری که به من دادند

      خورشید پیشم هست اما من نمی بینم
      نفرین به این چشمان تاری که به من دادند

      یعقوب نابینای راه یوسفم کرده
      این گریه ی بی اختیاری که به من دادند

      از بس نیامد که زمان رفتنم آمد
      این گونه سر شد انتظاری که به من دادند

      پایان کار "من" به وصل "او" نینجامید
      آخر چه شد قول و قراری که به من دادند

      ای جاده ها! ای جمعه ها! ای مردم دنیا
      کو وعدۀ آن تکسواری که به من دادند؟

      من آرزوی دیدنش را می برم، شاید...
      ...گاهی بیاید تا مزاری که به من دادند
       ***
      حالا زمستان است و من در گور خوابیدم
      خورشید من! این خانه تاریکِ به من دادند

  **************

      عمن از نوادگان اویسم که سال ها
      پا می کشند از جریانم وصال ها

      بال و پرم به درد پریدن نمی خورد
      بالا نمی برند مرا این وبال ها

      با احتمال آمدنت گریه می کنم
      یعقوب کرده اند مرا احتمال ها

      پیراهنت کجاست که بینایمان کنی
      خیری ندیده ام از این دستمال ها

      وقت رسیدن تو زمان رسیدن است
      خیلی نشسته اند به پای تو کال ها

      دیشب تفألّی زده ام راحتم نکرد
      ناراحتم به جان تو از دست فال ها

      این گریه های نیمۀ شعبان چه فایده
      امسال نیز مثل تمامی سال ها...

  **************

      من گریه می‌ریزم به پای جاده‌ات، تا
      آئینه کاری کرده باشم مقدمت را

     اوّل ضمیر غائب مفرد کجائی؟
      ای پاسخ آدینه‌های پر معمّا

      بی تو سرودیم آن چه باید می‌سرودیم
      یعنی در آوردیم بابای غزل را

      حتمّیِ بی چون و چرای سبز برگرد...
      راحت شویم از دست اما و اگرها

      آب و هوای خیمۀ سبزت چگونه است؟
      این جا گهی سرد است و گاهی نیست گرما

      بهر ظهور امروز هم روز بدی نیست
      ای تک سوار جاده‌های رو به فردا

      آقا، صدای پای سبز مرکب توست
      تنها جواب این‌ همه «می‌آید آیا؟»

      یک جمعه می‌بینید نگاهِ شرقیِ من
      خورشید پیدا می‌شود از غرب دنیا

      آقا نماز جمعه‌ی این هفته با تو
      پای برهنه آمدن تا کوفه با ما

  **************

     نشد بال های مرا واکنی
      مرا راهی آسمان ها کنی

      ‏نشد مثل مجنون بادیه گرد
      مرا خانه بر دوش لیلا کنی

      ‏نشد بعد توحید لب هایتان
      مرا در قنوت شبت جا کنی

      ‏بگیری نفس های این مرده را
      بگیری و کار مسیحا کنی

      ‏توقع ندارم که بنشینی و
      گنهکاریم را تماشا کنی

      ‏دل ما از اول ثباتی نداشت
      تو حق داری امروز و فردا کنی

      ‏تو عین ظهوری و من غایبم
      دلم را تو باید که پیدا کنی


      ‏بیا تاکه با انتخاب خودت
      تمام مرا ملک زهرا کنی

   **************

      سال های پیش بال آسمانی داشتیم
      بال پرواز کران تا بی کرانی داشتیم

      میوه بودیم و سر سال استفاده می شدیم
      چون که بالای سر خود باغبانی داشتیم

      چار فصل موی ما برف زمستانی نداشت
      پیر هم بودیم اگر رنگ جوانی داشتیم

      روزها گردی اگر بر روی دل ها می نشست
      شب که می شد سنت خانه تکانی داشتیم

      مثل شیر مادرانِ ما حلال و پاک بود
      در میان سفره ها گر لقمه نانی داشتیم

      نذری روز ظهور مهدی موعودمان
      صبح ها، چله به چله، عهد خوانی داشتیم

      صبح جمعه پیشواز تک سوار فاطمه
      روی پشت بام ها صوت اذانی داشتیم

      گاه گاهی جمعه ها اهل زیارت می شدیم
      گاه گاهی میل سجده، جمکرانی داشتیم

      ثانیه ثانیه هامان پای آقا می گذشت
      آی مردم! یک زمان، صاحب زمانی داشتیم

      پر نداریم و دل بپّر نداریم و فقط
      یادمان باشد که این ها را زمانی داشتیم

  **************

      ه وقت ها كه برایت دعا نكرده دلم
      چه نذرها كه برای شما نكرده دلم

      چقدر نام مرا در نوافلت بردی
      ولی به هیچ كدام اعتنا نكرده دلم

      عجیب نیست دلم را گناه پرُ كرده است
      دری به سمت مناجات وا نكرده دلم

      مسافر سحر جاده های سجاده
      بگیر دست مرا تا خدا نکرده دلم

      نیفتد از قلم رو به آسمانی ها
      به جرم كفشِ سلوكی كه پا نكرده دلم

      درست یاد ندارم كه چندمین روز است
      كه حقِ چشم خودم را ادا نكرده دلم

  **************

    تو می شوی مسیح كه بیمار نیستم
      دیگر از این به بعد گرفتار نیستم

      از نان دست رنج خودم لقمه می خورم
      شغلم"گدایی"است نه بیكار نیستم

      با هر گدا كریم شدن، عادت شماست
      ورنه من از شما كه طلبكار نیستم

      هستِ من از گدا شدنم آب می خورد
      وقتی فقیر نیستم انگار نیستم

      دیدی اگر كبوتر دیوار تو شدم
      بالم شكسته بود نه سربار نیستم!

      از این به بعد قول بده عاشقم كنی
      با من كه باشد عشق نگهدار نیستم

      حالا اگر كلاف بدست آمدم فقط
      بازار گرمی است خریدار نیستم

      از چه جواب نامه ی ما را نمی دهی
      چندین شب است!! از تو خبر دار نیستم

      گاهی برای آمدنت گریه می كنم
      آنقدر هم به جان تو بی عار نیستم

  **************

      عپایان شب های بلند انتظاری
      آیا برای آمدن میلی نداری؟

      من نذر کردم خاک بایت را ببوسم
      آیا سر این بنده منت می گذاری؟

      من قبل از این ها این همه ویران نبودم
      آباد بود این خانۀ ما روزگاری

      من دل ندادم تا که روزی پس بگیرم
      می خواستم پیشت بماند یادگاری

      تا این که دل ها بوی سجاده بگیرند
      باید بیایی و کمی تربت بیاری

  ‏یک روز می آیی و تا روز قیامت
      ما را به آقای محرم می سپاری

      یک هفته دیگر دل آواره من
      باید بسازد با فقیری با نداری

  **************

     برگرد ای توسل شب زنده دارها
      پایان بده به گریۀ چشم انتظارها

      از یک خروش نالۀ عشاق کوی تو
      حاجت روا شوند هزاران هزارها

      یک بار نیز پشت سرت را نگاه کن
      دل بسته این پیاده به لطف سوارها

      از درد بی حساب فقط داد می زنم
      آیا نمی رسند به تو این هوارها

      ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن
      خیری ندیده ایم از این اختیارها

      باید برای دیدن تو "مهزیار" شد
      یعنی گذشتن از همگان "محض یار" ها

      دیگر برای تو صدقه رد نمی کنم
      بیهوده نیست اینکه گره خورده کارها

      یک بار هم مسیر دلم سوی تو نبود
      اما مسیر تو به من افتاد بارها

      شب ها بدون آمدنت صبح می شوند
      برگرد ای توسل شب زنده دارها

      این دست ها به لطف تو ظرف گدایی اند
      یا ایها العزیز تمام ندارها

  **************
      
     از هم، صحبت فرداست قرارِ ما ها
      باز هم، خیر ندیدیم از این فرداها

      چقدر پای همین وعده ی تو پیر شدند
      جگر "مادر ها" موی سر "بابا ها "

      سیزده قرنِ گذشته همه اش فردا بود
      پس چه شد آمدنِ آن نفرِ فردا ها

      سیزده قرن، نفس هایِ زمین پر شده از...
      "پسر فاطمه"ها  ای "پسر زهرا "ها

      سیزده قرن، تو آن جایی و ما این جائیم
      چه کنم راه به آن جا ببرند این جاها

      خُب بگوئید بمیرید اگر قسمت نیست
      دیدن یک نفر از... یک نفر از آقاها

      باز کُرسی زمستانی ما گرم نشد
      باز هم سرد گذشتند، شب یلداها

  **************

      ا کدام آبرویی روزشمارش باشیم
      عصـرها منتظر صبح بهارش باشیم

      کاروان سحرش بهـر همه جا دارد
      تا که جا هست، چرا گرد و غبارش باشیم

      سال ها منتظر سیصد و اندی مرداست
      آن قدر مرد نبودیم که یارش باشیم

      گیرم امروز به ما اذن ملاقاتی داد
      مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم

      سال ها در پی کار دل ما راه افتاد
      یادمان رفت ولی درپی کارش باشیم

      ما چرا خوب ترین ها به فدای قدمش
      حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم

      اگــر آمــد خبــر رفتـن مــا را بدهیــد
      به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم




موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - موضوع آزاد

برچسب‌ها: امام زمان (عج) مهدی وحیدی
[ 7 / 3 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

امام زمان (عج)

اشعار استاد لطیفیان

      باران لحظه های پر از خشکـسالـیَم!
      احساس آبیِ غزلِ احتمالـیَم!

      در این اتاق یک، دو، سه متریم، دلخوشم
      با رنگ آسمانیِ گل های قالـیَم

      تا کی صدای آمدنت طول می کشد؟
      پیغمبر قبیله! امام اهالـیَم!

      دنبال ارتفاعِ خودم آمدم، اگر
      اطراف گیوه های تو در این حوالـیَم

      ای رمز جدول همه ی "جمعه نامه ها "
      تنها جواب آینه های سوالیم!

      یک روز هم اذان تو را پخش می کنند
      از پشت بام حنجره های بلالـیَم

      تو لهجه ی زبان خدایی و من ولی
      از پایه ریزهای زبان های لالیم

      حالا کنار چشم تو لکنت گرفته ام
      من دوستدالمت تو بگو دوست دالیم؟

  **************

     ین هفته هم گذشت تو اما نیامدی
      خورشید خانواده زهرا نیامدی

      از جاده همیشه چشم انتظارها      ‏
      ای آخرین مسافر دنیا نیامدی

      صبحی کنار جاده تو را منتظر شدیم
      ‏اما غروب آمد و آقا نیامدی

      از ناز چشم های تو اصلا بعید نیست
      ‏شاید که آمدی گذر ما نیامدی

      امروزمان که رفت چه خاکی به سرکنیم
      ‏آقای من اگر زد و فردا نیامدی

      فرصت بهانه ای است که پاکیزه تر شویم
      تا روبرویمان نشدی تا نیامدی

      یابن الحسن بیای قنوتم وظیفه است
      دیگر به ما چه آمده ای یا نیامدی

  **************

      ای آخرین توسل سبز دعای ما
      آیا نمی رسد به حضورت صدای ما؟

      شنبه دوباره شنبه دوباره سه نقطه چین
      بی تو چه زود می گذرد هفته های ما

      در این فراق تا که ببینی چه می کشیم
      بگذار چشم های خودت را به جای ما

      موعود خانواده کی از راه می رسی؟
      کی مستجاب می شود "آقا بیای ما" ؟

      کی می شود بیایی و از پشت ابرها
      خورشید های تازه بیاری برای ما

      آقا اگر نیایی و بالی نیاوری
      از دست می رود سفر کربلای ما

  **************       
     امروز آقا بی تو جور دیگری بود
      حتی نگاه یاس ها نیلوفری بود

      خورشید مثل پنج شنبه پا نمی شد
      انگار بین رختخوابش بستری بود

      بر شانه های شمع ها در اول صبح
      تابوت یك پروانه‌ی خاكستری بود

      وضعیت آب و هوا مثل همیشه
      مثل هوای جمعه‌ی پشت سری بود

      اینكه غروب است و كمی بارانیم، نه
      از اوّلش هم روز گریه آوری بود

      در چشم هایم، التماس آخرینم
      ما را به سمت "چشم هایت می بری" بود

      این سال هشتاد و چهار شمسی ما
      آقا چه می شد سالِ خورشیدی‌تری بود

  **************

      اگر چه طبیبی و دوا درست می کنی
      گهی برای خیر ما بلا درست می کنی

      از این طرف همیشه بارها خراب می کنم
      از آنطرف همیشه بارها درست می کنی

      اگرچه من خجل شدم اگر چه سنگ دل شدم
      تو از همین سنگ هم طلا درست می کنی

      من از گناه خسته ام از اشتباه خسته ام
      بجان مادرت بگو مرا درست می کنی؟

      گدای آستانه ات شدن به دست ما نبود
      تو با کریمی خودت گدا درست می کنی

      کنار تو غریبه های شهر نیز راحتند
      تویی که از غریبه آشنا درست می کنی

      اگر بناست بعد از این مرا خراب تر کنی
      از اول این خراب را چرا درست می کنی؟

      از این دلی که سالهاست بندگی نکرده است
      فقط تویی که بنده ی خدا درست می کنی

      تو یک غروب می رسی وگنبد بقیع را
      شبیه گنبد امام رضا درست می کنی

  **************

      مزرعه ی عاشقان به بار می آید
      گریه ی ما یک زمان به کار می آید

      این دل پاییزیم علامت خوبی است
      بعد خزان نوبت بهار می آید

      پای برهنه کنار جاده نشستم
      منتظرم یعنی آن سوار می آید؟

      اهل کرم بر فقیر سخت نگیرند
      مطمئنم با دلم کنار می آید

      حرف بزرگان ما دو تا شدنی نیست
      او که بگوید سر قرار می آید

      بافتن شعر ما به خاطر یار است
      خب چه بگوییم به جای (یار می آید)؟

  **************

      ما منتظریم از سفر برگردی
      یکروز شبیه رهگذر بر گردی

      با کاسه آب و مجمری از اسپند
      ما آمده ایم پشت در برگردی

      وقتی سر شب که رفتنت را دیدیم
      گفتیم نمی شود سحر برگردی

      ما منتظر تو ایم آقا نکند
      یک جمعه غروب بی خبر برگردی

      من گوشه نشین کوچۀ بر گشتم
      ای کاش که از همین گذر برگردی

      پرواز نمی کنیم از اینجا باید
      در فصل نبود بال  و پر بر گردی

      وقتش نرسیده است ای مرد ظهور
      با سیصد و سیزده نفر بر گردی؟!

  **************

      خوب است که عاشق جگری داشته باشد
      آشفتگی بیشتری داشته باشد

      حاجات بهانه است که ما اشک بریزیم
      خوب است گدا چشم تری داشته باشد

      پرواز من این است که یک کنج بیفتم
      این بال بعید است پری داشته باشد

      ای یار سفر کرده نگاه پر لطفت
      وقتش شده بر ما نظری داشته باشد

      گر سنگ دلم باز تعلق به تو دارم
      هر کعبه ای باید حجری داشته باشد

      سر می زنم آنقدر به در تا بگشایی
      خوب است گدا هم هنری داشته باشد

      تو سمت گدا پشت کنی بهتر از این است
      که چشم به دست دگری داشته باشد

      از دور خودت دور مکن چند گدا را
      خوب است که شه دور و بری داشته باشد

      قبل از سفر آخرت ای دوست دلم را
      بگذار به سویت سفری داشته باشد

      انگار بنا نیست ببینم تو را .... پس
      بگذار دلم یک خبری داشته باشد

  **************



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - موضوع آزاد

برچسب‌ها: امام زمان (عج) مهدی وحیدی
[ 7 / 3 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 62 صفحه بعد